جدول جو
جدول جو

معنی مانده شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مانده شدن
(تَ)
متوقف شدن و از کار افتادن ازتعب و خستگی. (ناظم الاطباء). بیش کار نتوانستن. خسته شدن (به معنی متداول امروز). کل ّ. کلال. اعیاء. لغوب. استحسار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عاجز شدن. از کار افتادن. خسته شدن. کوفته گشتن:
تاپیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال.
کسائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سپه از بر کوه گشتند باز
شده مانده از رزم و راه دراز.
فردوسی.
بسودند با سنگ بسیار چنگ
شده مانده گردان و آسوده سنگ.
فردوسی.
زبس کشیدن زر عطاش مانده شده ست
چو پای پیلان دو دست خازن و وزان.
فرخی.
نه رنجه شود آفتاب از مسیر
نه مانده شود آسمان از مدار.
عنصری.
چون روز گرمتر شد و مخاذیل را تشنگی دریافت و مانده شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
لنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت
زیرا که جدا نیست زگفتارش رفتار.
ناصرخسرو.
ما مانده شدستیم و گشته سوده
ناسوده و نامانده چرخ گردا.
ناصرخسرو.
به بازی مده عمر باقی به باد
که مانده شود هرکه خیره دود.
ناصرخسرو.
به غاری رسیدند بسیار فراخ و ایشان مانده و خسته شده بودند. (قصص الانبیاء ص 200). و هر وقت که مسافر بیند که مانده خواهد شد پیش از آنکه مانده شود بنشیند و یک لحظه بیاساید و باز برخیزد و آهسته می رود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگاه که مردم مانده شود و رنجی کشد حرارت در اندرون تن او برافروزد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وهرکه را اسب مانده می شد اسب رها می کرد و عوض از گله می گرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 79).
فوز نایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
مسعودسعد.
گاه گفتم که مانده شد خورشید
گاه گفتم که خفت ماه سما.
مسعودسعد.
چون مانده شد از عذاب اندوه
سجاده برون فکند از انبوه.
نظامی.
مانده نشدی زغم کشیدن
وز طعنۀ دشمنان شنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مانده شدن
عاجزشدن از کارافتادن: چو مانده شد از کار رخش و سوار یکی چاره سازید بیچاره وار. (شا. بخ 1697: 6)، خسته شدن کوفته گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
مانده شدن
از پاافتادن، خسته شدن، کوفته شدن، عاجز شدن، درمانده شدن، از کار افتادن، ناتوان گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانند شدن
تصویر مانند شدن
شبیه شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ زَ دَ)
شبیه کسی یا چیزی گردیدن. تشبه جستن:
به چهره شدن چون پری کی توان
به افعال ماننده شومر پری را.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از مانند شدن
تصویر مانند شدن
شبیه گردیدن: هر آنگه محسوس حاضر بود حساس مانند اوشود بفعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالنده شدن
تصویر نالنده شدن
نالان شدن نالیدن، مریض گشتن ناخوش شدن: (او را رهاکردتا بمدینه رفت روزی چند برآمد نالنده شد و بمرد. در نالندگی او را گفتند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده شدن
تصویر مشاهده شدن
دیده شدن به چشم دیدن دیده شدن معاینه شد
فرهنگ لغت هوشیار
اپخشدن بیدار شدن هشیار گشتن آگاه شدن هوشیار شدن: و می گفتند که الیسع بدین سخنان میخواهد که شما را بفریبد ایشان متنبه نشدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانده کردن
تصویر مانده کردن
عاجز کردن، از کار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانده گشتن
تصویر مانده گشتن
مانده شدن: استاد از بس که احتیاط قبله می جست مانده گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالیده شدن
تصویر مالیده شدن
مالیده گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پر شدن، ممتلی شدن، (چنانکه استخوان بمغز تن بگوشت خوشه بدانه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماده شدن
تصویر آماده شدن
حاضر شدن مهیاگردیدن بسیجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماننده شدن
تصویر ماننده شدن
شبیه کسی یا چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمنده شدن
تصویر غمنده شدن
غمناک شدن اندوهگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
طرد شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
Engineer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
ingénieur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
conduit
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
ingenieur worden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
ingeniero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
conducido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
guidato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
Ingenieur werden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
dirigido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
engenheiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
управляемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
стати інженером
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
kierowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
инженер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
керований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مهندس شدن
تصویر مهندس شدن
zostać inżynierem
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
gefahren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از رانده شده
تصویر رانده شده
驾驶的
دیکشنری فارسی به چینی